وقتی بر می گردم
می بینم
در جای جای بودنم
نشانی از تو هست
بی دریغ
عاشقانه
آری! عشق
همان که روز ازل
پیدائی مرا موجب شد
در کنارت
ای یگانه ام !
وقتی بر می گردم
می بینم
در جای جای بودنم
نشانی از تو هست
بی دریغ
عاشقانه
آری! عشق
همان که روز ازل
پیدائی مرا موجب شد
در کنارت
ای یگانه ام !
صحنه ی پیچیده ی آزمون زندگی
در واقع یک معاشقه است
اما کسی نمی داند ... !
خیلی چیزها دست به دست هم میدن
تا یه " دوستداشتن" شگل بگیره .
حتی در مورد یک شیئ .
در تاریکی با تو بودن را دوست دارم!
با تو تنها اشک ریختن را دوست دارم!
دوست دارم شب -این وقت عزیز- با تو بخوابم ، تا "صبح" که "برمی خیزم" ، کوهی از ایمان باشم!
استوار و پر امید !
دوست دارم تمام وجودم را به تو بسپارم ، تا با آن هر آنچه می پسندی بکنی !
...
سوز اشک ، در "شب تاریکِ با تو بودن" را دوست دارم!
...و باز هم ، چون بار ها.. می گویم : به لحظه ی جوشیدن اشک دلبسته ام !
و
تنها تو اینچنین شایسته ای !
عزیز بزرگم !
خدای زیبایم !
______________________________
آنقدر از حقیقت بگوئیم
آزادانه
تا خوشید مجال طلوع یابد !
انسانم آرزوست . . .
از دیو و دد ملولم . . .
و اینجا ،
آنچه نکوهیده و مورد گریز است ، تنها "دیگری" نیست !
تنها "بیرون ز خویش" نیست که گریز را می آفریند ؛
انسان ِ آشنا شده با "خویش" ،
از خویشتن ِ دور از خود ِ حقیقی بیزار می شود . . .